از بس گناه کرده ام آقا شش گوشه که هیچ ،به من رخصت مشهد نمی دهی....+
+لیاقت حضور نداشتم.یاداون شبی افتادم که تو هویزه نشسته بودیم ویه آقایی اومد نزدیک صحبت کرد ومن تو دلم گفتم این چی داره میگه وقت گیر اورده این وقت شب !!گفت هرکی دوست داره میتونه بشینه هرکی دوست نداره میتونه بره اما ضرر کرده بلند شدم رفتم ..
اما بعدش وقتی فهمیدم چی شده داغون شدم ،البته لیاقتم همین بود...
اون اقا یه کفن را اورده بود که برای شهدای تازه تفحص شده بود شدید بوی نرگس میدادبچه هابعد از رفتن اون آقا وقتی برام تعریف کردن داشتم دیونه میشدم
الان دقیقا اون جریان با سفر مشهد برام تشابه پیدا کرد.
- ۱ نظر
- ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۱