ره گم کرده...

باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام شمس من کی میرسد؟من راه را گم کرده ام...

ره گم کرده...

باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام شمس من کی میرسد؟من راه را گم کرده ام...

ره گم کرده...

ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند​

ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
(سه راهی..)

هزاروسیدوهفتادسال طول کشید قدم به عرصه حیات گذارم...
پیشه ام دلتنگیست وبس...


طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

کل مناطق رو رفته بودم،اما نمیدونم چرا اون حس وحالی که میخواستم رو به دست نیاورده بودم.باحسرت به زائرا نگاه میکردم که چطور توحال خودشون باشهدا درد دل میکنن.روز آخر ظهرش رسیدیم شلمچه منم که سه سال در حسرت اومدن به اردو جنوب بودم وبار اولم بود که می اومدم خیلی بی تفاوت قدم برمیداشتم ازکاروان جداشدم،یه گوشه پیداکردم ونشستم باورش برام مشکل بود که من ،اینجا ،الان،شلمچه...

شروع کردم به خودم بد وبیراه گفتن!!!ببین چی کار کردی که تا حالا هیچ استفاده ای از مناطق نبردی ؟!دل کی رو شکوندی ؟!...

درد دلم باشهدا شروع شد: شما که منو تا اینجا کشوندید چرا هیچ فیضی از اینجانبردم ؟اصلا چرا دعوتم کردید؟؟!!خجالت میکشم برگردم ازمن پرسیدن چطور بود، چی بگم؟؟!!بگم پا رو تربت شهدا گذاشتم ...بگم از دل این همه شهید گذشتم اما کسی منو تو دلش جانداد ؟!لااقل چیزی بگید که ازمن پرسیدن جوابی داشته باشم!!!هق هق گریه امونم رو بریده بود غروب شده بود باید برمیگشتم به سمت اتوبوس، توراه برگشت هی سرم رو برمیگردوندم عقب یه نگاه میکردم به راه خودم ادامه میدادم .یعنی سه سال منو منتظرگذاشتید همینو بگید؟؟!

آخه این انصافه؟؟!بادل شکسته سوار اتوبوس شدم وعازم معراج الشهدا، تو معراج اروم شده بودم اما هنوز حسرت شلمچه به دلم مونده بود...

من دیر فهمیدم که اینجا تودل مناطق ایستادم واز لحظه های بودنم استفاده نکردم..

من دیر فهمیدم که وقتی یه کاری  میکنی دل شهدا رو میشکنی باید تاوان پس بدی..

من دیر فهمیدم که لیاقت من به اندازه اعمال ورفتارم بود... 

من دیرفهمیدم...

  • r.b

تیک تاک ساعت نشان از زمان بیداری اش میداد!!!تیک تاک تیک تاک...چشمانش راگشود،اولین روزی بود که "حاج حسین" با لبخندش صبح بخیرمیگفت.نگاهش به قنوت آقا"مهدی" افتاد:خدایا مرا پاکیزه بپذیر.

غلتی زد و"ابراهیم"باچشمان نافذش رادیدوبلند گفت "سلام بر ابراهیم"نفس عمیقی کشید بوی نرگس تاعمق وجودش رانوازش کرد،به یادبهترین "سکانس"زندگی اش افتاد زیرلب زمزمه کرد:اللهم الرزقنا توفیق شهاده فی سبیلک...

94/1/2

  • r.b